ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

23/6/92

سلام گل گلی مامان.روزچهارشنبه با هم رفتیم دربند و دریکی از رستوران های آنجا شام خوردیم و شما با وسایل بازی که اونجا بود کلی بازی کردی و چندتا هم دوست پیدا کردی. روز پنج شنبه بعد از خوردن صبحانه با هم رفتیم و یک لپ تاپ برای خونه خریدیم. وبعد از اون هم به نمایشگاه مادر،کودک و نوزاد واقع در نمایشگاه بین المللی رفتیم. شما در غرفه نی نی سایت کلی با آقایی که خود را به شکل دلقک درآورده بود عکس انداختی و یک خانم گریمور شما رو به صورت خرگوش درآورد و بعد هم رفتی  ونقاشی کشیدی و یک بادکنک هم جایزه گرفتی. بعد از اون ما به چند غرفه دیگر هم سرزدیم و چندتا هم اسباب بازی خریدیم و من برای صحبت با روانشناسی که دریک غرفه مستقر بود رفتم و شما رو به ...
23 شهريور 1392

16/6/92

سلام خانوم قشنگم. عزیزم روز دوشنبه پیش روز تولد شما بود و لی به خاطر اینکه شهادت بود ،تولدت رو پنج شنبه پیش گرفتم.روز پنج شنبه بعد از دوندگی فراوان برای گرفتن جشن تولد بالاخره جشنت با کمک خاله مهری و مامان سارا که واقعا کمک زیادی کردند ،برگزار شد.توی تولد شما که بیشتر دوستهای مامان بودند افراد شرکت کننده از این قرار بودند. خاله آذر با دخترش . خاله صدیقه .خاله زهرا با پسرش کوروش . خاله اکرم با دخترهاش فاطمه و ریحانه.به اضافه خواهرزاده.خاله مریم با پسرش امیرمهدی و دخترش آتناوزندایی زهرا به اضافه پارسا.عمه آذر و خاله مهری و مامان سارا و من. عزیزم تو مهمونهای دعوت شده کسان دیگر هم بودند که هرکدوم بهونه ای آوردند و شرکت نکردند. من جمله عمه اکرم...
16 شهريور 1392

9/6/92

سلام عسلکم.من میخوام پنج شنبه آینده برای شما تولد بگیرم.به خاطر همین به هردری میزنم. اول تصمیم گرفتم که تولد رو توی مهدکودک بگیرم ولی مدیر مهدت شرایط سختی رو پیش پامون گذاشت  ت من و بابا بتونیم به مهد بیایم و جشن بگیریم. یا اینکه می تونستیم یک کیک بدیم تا شما با همکلاسیهاتون تو مهد بدون حضور ما تولد بگیریم. با توجه به شرایط موجود تصمیم گرفتیم که تولد رو خونه مامان سارا بگیریم ولی بعد با تفکر زیاد تصمیم گرفتم که درخانه خودمان بگیریم. به همین دلیل پنجشنبه شروع به خونه تکانی کردم وفرشهامون هم رو هم برای شستشو به قالی شویی دادیم. بعد هم پادری وچیزهای دیگه هم برای شستشو به خونه مامان سارا بردیم و شستیم  . الان هم دوستم خاله لیلا (قوانلو...
10 شهريور 1392

10/6/92

سلام. عزیزم. دیروز با خاله مهری رفتیم تا برای شما لباس عروس و کفش پاشنه بلند که دوست داری بخری . یک لباس خیلی قشنگ خریدیم که خاله مهری گفت من این رو به عنوان کادو تولد برای ستایش میخرم و از طرف مامان سارا هم برای شما یک پیراهن زیبا خریدیم. وقتی اومدیم خونه و لباس رو پوشوندیم ،شما چنا ن عشوه ای می اومدی که ما باور کردیم ،عروس شدی. آخه لباست خیلی بهت می اومد . اون کفش های پاشنه بلندت رو هم که پات کردیم دیگه تا شب از پات درنیاوردی و الان هم که تلفنی با مامان سارا صحبت کردیم،گفت که صبح هم کفشهات رو پوشیدی. قربون عروسم برم. ان شاءاله عروس خوشبخت بشی.
10 شهريور 1392

10/6/92

سلام. عزیزم. دیروز با خاله مهری رفتیم تا برای شما لباس عروس و کفش پاشنه بلند که دوست داری بخری . یک لباس خیلی قشنگ خریدیم که خاله مهری گفت من این رو به عنوان کادو تولد برای ستایش میخرم و از طرف مامان سارا هم برای شما یک پیراهن زیبا خریدیم. وقتی اومدیم خونه و لباس رو پوشوندیم ،شما چنا ن عشوه ای می اومدی که ما باور کردیم ،عروس شدی. آخه لباست خیلی بهت می اومد . اون کفش های پاشنه بلندت رو هم که پات کردیم دیگه تا شب از پات درنیاوردی و الان هم که تلفنی با مامان سارا صحبت کردیم،گفت که صبح هم کفشهات رو پوشیدی. قربون عروسم برم. ان شاءاله عروس خوشبخت بشی.
10 شهريور 1392
1